ماجراهای شهریار
جونم براتون بگه عصر یه روز پر کار رفتم سرراغ پرینتر که لیست بیمه رو پرینت بگیرم اما......... کاغذ میرفت داخل پرینتر شلیل می اومد بیرون منو خاله شهریار قیافه امون شده بود اینجوری. بعد از کلی بررسی متوجه شدیم اقا شهریار توی یک فرصت مناسب اخرین تکه شلیلش رو فرو کررده توی پرینتر و اصلا به روی خودش نمیاره ...
نویسنده :
مامان شهریار
18:41