شهریارشهریار، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

فضانورد کوچولو

ماجراهای شهریار

جونم براتون بگه عصر یه روز پر کار رفتم سرراغ پرینتر که لیست بیمه رو پرینت بگیرم اما......... کاغذ میرفت داخل پرینتر شلیل می اومد بیرون منو خاله شهریار قیافه امون شده بود اینجوری.    بعد از کلی بررسی متوجه شدیم اقا شهریار توی یک فرصت مناسب اخرین تکه شلیلش رو فرو کررده توی پرینتر و اصلا به روی خودش نمیاره ...
31 تير 1390

بدون عنوان

دیروز زندایی جون ودایی جون شهریار ما یه لباس کاپیتان خیلی قشنگ بهش دادن .             یه بوس بوس قشنگ واسه دایی و زندایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی. ...
27 تير 1390

بدون عنوان

سلام پسر شیرین زبونم الان کنار من نشستی و داری فضولی میکنی امروز تولد تو بود فردا چهارمین سالگرد ازدواج من و با با جونه. دیشب کلی با خاله بازی کردی و خندیدی فکر میکنم بهترین شب زندگی ات بود زندایی جون فردا قراره بیاد پیشت آخه خیلی دوست داره.
25 تير 1390

بدون عنوان

پریروز بابا جونم  به دنیا اومده پس فردا خودم به دنیا میام  قششنگه نه  امروز رفتم خونه بابا مرتضی با خاله و مامان کلی آب  بازی کردیم  من یک کم فضولم همه اش میرم جاهای خطرناک اتاق بازی میکنم. میخواید یهلالایی براتون بنویسم که رمامان مریم شبا برام میخونه. لا لالایی گل لالا مهتاب اومده بالا لا لالایی گل نینی خوابای خوب ببینی روی ابرا بشینی. دایی مصطفی همه اش  میره سر کار وقتی میاد میگه داییییییییییییییییییییییییییی جون خوبی.
22 تير 1390

بدون عنوان

سه روز دیگه تولد پسر قشنگم .تو خیلی خاله جونت رو دوست داری اسمشرو گذاشتی دگی من و با با یی رو هم به اسم  صدا میکنی .قربونش بشم فشفشه خاله.
21 تير 1390
1